سلام دوستان چند سال پیش رفتم زیارت
امام رضا ع تو یکی از صحنها داشتم وارد میشدم دیدم یه اقایی مو سفید و
بسیار زیبا رو روی ویلچر نشسته و میخواد از یه پله ای رد بشه که من با دیدن
این صحنه به کمکش رفتم و بهش گفتم تا حرم میبرمت تو راهی که داشتیم
میرفتیم یهو به من گفت کی به تو ذکر تلقین کرده رشمه ی تو رو کی بست با
تعجب نگاهی بهش کردم گفتم شما از کجا میدونی خنده ای کرد و گفت میدونم
میدونم اسما رو گفتم گفت این ذکر قلبی شما ذکر خوبیه ادمه بده دائم بگو
گفتم چشم ازش سوال کردم چرا شما رو ویلچر هستین جانبازین گفت نه من لیاقت
ندارم جان باز باشم
گفتم پس چی شدین تصادف کردین گفت نه
گفت من تو یه
چله تسخیری نشستم تسخیر ملکه مارها موقعی که کارم داشت تموم میشد اخر
تسخیر مار سرشو میاورد تو مندل من باید سر اونو میبریدم و میخوردم ترسیدم
از مندل فرار کردم
هر جا میرفتم این مار با من بود و من دائم در حال
فرار بود هیچ کی نتونست کمکم کنه اخر متوسل به امام رضا ع سلام شدم رفتم تو
حرم و خوابیدم اون مار بیرون صحن اون موقع حرم ایستاد و داخل نیومد اون
مارو فقط پیر مرد میدید
بعد چند شب اقا اومد تو خوابش گفت به خاطر این
اشتباهی که کردی یا مار تو رو میکشه یا باید فلج شی که من فلج بودن و قبول
کردم الان هم سالی یه بار میام مشهد این داستان اون پیر مرد بود هر چی گفتم
ادرس بده نداد دیگه هم ندیدمش
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
عزائم تسریع در کار | 1 | 1130 | amin |